زندگی و زمانه آندره مالرو؛ راوی امید
به گزارش وبلاگ بهروز، مرتضی میرحسینی؛ آندره مالرو سال 1901 در چنین روزی در پاریس به دنیا آمد، 75 سال عمر کرد و پاییز 1976 از جهان رفت. بیشتر کسانی که آثارش را می شناسند ضد خاطرات را پیش از دیگر نوشته های او برای خواندن پیشنهاد می نمایند، اما من نگارنده این یادداشت امید را بیشتر دوست دارم.
امید روایت اوست از مقطعی از جنگ داخلی اسپانیا، جنگی که خود مالرو فرانسوی هم در آن شرکت کرد. آنجا در جبهه جمهوری خواستار وفادار به دولت قانونی - با فاشیست های شورشی که خودشان را نیرو های ملی و میهن پرست می خواندند- جنگید. جمهوری خواستاری که خودشان را سربازان جبهه خلق می دانستند و آن را برادری در زندگی و در مرگ می فهمیدند.
یکی از شخصیت های رمان به نام بارکا در شرح این برادری می گوید آقای گارسیا که در اطلاعات نظامی جبهه ما کار می نماید از من پرسید: برابری؟ اما گوش کن... می خواهم چیز خوبی را به تو بگویم که نه تو و نه او، هیچ کدام تان از آن خبر ندارید، چون که هر دوتان خیلی... خلاصه خیلی... بهتر است بگویم که خیلی شانس داشتید (که در خانواده ای با موقعیت اجتماعی نسبتا مناسب متولد شدید).
مردی مثل گارسیا خوب نمی داند که آزاردیدن یعنی چه و همین است آنچه می خواهم به تو بگویم: عکس این، یعنی عکس تحقیر، چیزی نیست که او می گوید، یعنی برابری نیست. این فرانسوی ها با آن چرت وپرتی که بالای در شهرداری هاشان می نویسند، چیزکی فهمیده اند...، چون که عکس تحقیر شدن و آزاردیدن، برادری است.، اما می دانست که این برادری تحقق هدف را تضمین نمی نماید و برای پیروزی بر فاشیست ها -که به حمایت نیرو های آلمانی و ایتالیایی پشت گرمند و نیز چندده هزار مزدور آفریقایی را هم دراختیار دارند- کافی نیست.
گارسیا، همان که بارکا از او نام برده بود در جایی از رمان، خطاب به مالرو (که با نام مان ین در رمان حضور دارد) می گوید در نظر من مساله دقیقا این است: قیام مردمی، از نوع قیام ما، یا انقلاب یا شورش، برای حفظ پیروزی اش باید به روشی کاملا مخالف وسایلی که سبب به دست آمدن آن پیروزی شده است -و حتی به روشی مخالف احساسات- متوسل گردد.
با توجه به تجاربی که خودتان دارید در این باره فکر کنید. چون گمان نمی کنم که شما بخواهید اسکادران هوایی تان را فقط بر پایه برادری بنا کنید. محشر همه چیز را می خواهد و هرچه زودتر. اراده و تصمیم، کم نتیجه می گیرد، به کندی و به دشواری. خطر اینجاست که هر انسانی در درون خود آرزوی محشر را دارد.
در نبرد، وقتی که این شور در کوتاه مدت فرونشست، جای خودش را به شکست حتمی می دهد و علت آن بسیار ساده است: طبیعت محشر ایجاب می نماید که آینده نداشته باشد... حتی وقتی که ادعا می نماید دارد. گارسیا این جملات را می گوید و بعد اضافه می نماید وظیفه ناچیز ما، آقای مان ین، این است که محشر را سازمان بدهیم. مالرو به چشم دیده بود که برادری و شجاعت جمعی در برابر هواپیما و مسلسل تاب نمی آورد و پیروزی بر دشمن و رسیدن به هدف، بدون سازماندهی و تشکیلات کارآمد و تجهیزات مناسب ممکن نمی گردد. درنهایت هم ممکن نشد.
یکی از چند علت اصلی شکست جمهوری خواستار -که فداکارانه هم جنگیدند- این بود که نظم و سازماندهی نداشتند. یا حداقل به میزان نیرو های ژنرال فرانکو که همگی سرباز و عضوی از تشکیلات سلسله مراتبی نظامی بودند، منظم و مطیع نبودند.
منبع: فرارو